۱۳۹۹ بهمن ۱, چهارشنبه

ایران وطن من

این قصیده حدود 30 سال پیش سروده شده. متاسفانه علیرغم همه تلاشها و فداکاریهای آپوزیسیون کشور در داخل و خارج از میهن کماکان اوضاع و احوال بر پایه ستمکاریها و نابرابریهای رژیم مذهبی میچرخد . بهرحال در سالهای اخیر با بالا رفتن . نارضایتیها در تمام سطوح کشور آتش امید به یک تغییر اساسی و بنیانی در دل مردم شعله میکشد. ناگفته نماند من بخشهائی از این قصیده را بصورت یک سرود ملی بنام سرود ایران اجرا کرده ام که متعاقباً منتشر خواهم کرد

ایران وطن من

1990

ایران وطن من

ایرانِ من ای بغض تب آلوده طوفان

ای آتش خاکستر این شام غریبان

ایران من ای ملتهب از کینه دشمن

ای مـدفـن گلـبـوته نشکفته انسـان

در مسلخ بیداد چه پائی! که نمادست

جز زخمه جلاد بر این پیکر بی جان

دردا که فرو مرو و نپائید بسی چند

آزادی و آرامش و آسایش و امکان

جائی که نماندست ز عمران نو آباد

جائی که نپائیده ز جانکاهی شیطان

می نیست به میخانه و خونست بهر جام

فریاد نـیـارد ز گلو سـیـنـه خـفقان

اکنون سر تو مضطرب است در دل تبریز

اکنون دل تو ملتهب است چون دل تهران

پای تو شکسته است ز ران از خط اهواز

پشت تو گران گشته ز اندوه خراسـان

بر پشت تـو صـد زخـمه آلـوده دژخیم

در مرهم اکراد شـده زخـم تو پـنـهان

تو بسته به زنجیر ولایت ز وقاهت

هر شهر تو سلولی و خود هیبت زندان

سرتاسر خاکت به عزای تو سیه پوش

ای خاک سیه بر سرم از اینهمه حرمان

از نفرت دیوان و ددان روح تو مغشوش

از کینه این بـیـوطنـان خون تو جوشان

هر اختر رخشـان تـو یـک دانه شبنـم

هر جوخه اعدام تـو یـک اخگر سـوزان

هر روز تو  پـر درد ولـی شـام تو روشن

هر  بـنـد تو دهلـیـز ولی فسحت میدان

آغوش تـو سـوزنـده تـر از آتـش دوزخ

مشـت تـو قـویـتـر ز زمانداری شیطان

اندر دل تـو کاوه و هـم بهـمن و بابـک

وندر کف تو پتک من و نعره دهـقـان

مهریست ز اندوه تو بر این لب و گویاست

بغضیست ز فریاد تو در سـیـنـه و افغان

آغوش گهر زای ترا جای خذف نیست

وین دشت فرحـزای تـرا مـسـکن خوکان

صـبـر تـو چـه لبریز ز هر کاسـه چشمی

خشـم تـو چه پـیـداست ز هر ناله پنهان

در کام تو مشکل بنوان ریخت هلاهل

از قهر تو مشکل بتوان رست ز پیکان

ای چشم تـو دریـای خروشـان شقایق

ای قلب من از چشمه جوشان تو نوشان

در حال و هوای تو چه زیباست گذشتن

از ما و من و از سر و  از این تن و  وز جان

از ترکش اسکندر و ضحاک گذشتست

تیر ستم و فتنه و خونخواری شــیــخان

حال من ازین گردش بیهوده گرفتست

هر چـنـد که یکسان نبود حالت دوران

راهیست پر از پیچ خم این طرفه تاریخ

هر پیچ پر از حادثه هر خم، خمٍ طوفان

در خط تکامل گر سیـنـوسی این سـیر

سازنده تـوئی نقش برآزنده تو، انسان

شایسته نباشد که نشینیم به ظلمت

تـا نـور بـرآیـد مـگـر از روزن امـکان

یا بـر سر زانـوی غـمی خـیمه ببندیم

تا تازه سـواری برسد از صـف خوبان

افسانه مهدی و مسیحا نفس آبست

بر شعله خشم تو و  بر آتش این جان

شایسته که سوزیم و ز تن شعله برآریم

تا آتش این سینه بسوزد شب ظلمان

تا گرمی خورشید شویم و شرش عشق

تا شـب نتواند که شـود مأمن شیطان

انـدر گـذر بـاد نـه آن  بـیـد که لرزیم

واندر شرر خویش نه شمعیم که گریان

مـا مـظـهـر آزادی ایـن کهـنه بـنائیم

ما مظهر جـانبـازی این صحنـه میدان

پُتکیم که بر فـرق سـر خصم بکوبـیم

چون ضربه ای از خصم رسد سختی سندان

داسیم که بر ریشـه بـیـگانه بتازیم

زخمیم بچشم حسـد دشـمـن ایران

این جنبش پاینده ز پایش ننشیند

تا پاک نگردد ز وطن لوث پلیدان

خسرو (آئینه)  

هیچ نظری موجود نیست: