در انتظار عشق
ای عشق منم در انتظار قدمت
در حسرت بیقراری دمبدمت
ای عشق اسیر خود کن این خانه دل
آتش مزنم ز حسرت بیش و کمت
آواره کوی کس نیم رحمی کن
آواره کنم براه پر پیچ و خمت
گویند نوای بینوائی است عشق
ای جان بفدای ناله زیر و بمت
تا عمر بسر نیامده کاری کن
تا جان بسر آورم بپای قدمت
درسینه نفس شو ای هوای تازه
تا گل شوم و برویم از باززدمت
چون مایه حادثات هستی از توست
من بودنم از تو است و مرگ از عدمت
پس من کیم اینک که ترا میخوانم ؟
حاشا که تو در منی و من غرق غمت
بیدار شو ای من که تو عشقی همه خود
آئینه تلالوئیست از جام جمت
خسرو (آئینه)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر