۱۳۹۵ آبان ۴, سه‌شنبه

در انتظار عشق



در انتظار عشق

ای عشق منم در انتظار قدمت
در حسرت بیقراری دمبدمت

ای عشق اسیر خود کن این خانه دل
آتش مزنم ز حسرت بیش و کمت

آواره کوی کس نیم رحمی کن
آواره کنم براه پر پیچ و خمت

گویند نوای بینوائی است عشق
ای جان بفدای ناله زیر و بمت

تا عمر بسر نیامده کاری کن
تا جان بسر آورم بپای قدمت

درسینه نفس شو ای هوای تازه
تا گل شوم و برویم از باززدمت

چون مایه حادثات هستی از توست
من بودنم از تو است و مرگ از عدمت

پس من کیم اینک که ترا میخوانم ؟
حاشا که تو در منی و من غرق غمت

بیدار شو ای من که تو عشقی همه خود
آئینه تلالوئیست از جام جمت

خسرو (آئینه)

هیچ نظری موجود نیست: