۱۳۹۵ مرداد ۲۵, دوشنبه

طـلیـعه فـردا





بـروی سـفره فـرزانه نان نمیـبـیـنم
بپـای خستـه عاشق توان نمیـبـیـنم

چراغ شب شده خاموش و ماه رفته بخواب
چرا سـتاره دراین آسـمان نمیـبـیـنم

خزف نشسته به منبر گوهر حقیر شده
از آبـروی عـدالـت نشان نمیـبـیـنم

عبای ظلم و ضلالت نشسته برسرشب
کسی ز جور عبا در امان نمیـبـیـنم

دروغ و رنگ و ریا شد متای استبداد
رذالـتی که در آزادگـان نمیـبـیـنم

ز مکر و حیله این روبهان دل آزارم
حضـور نعـره شیر ژیان نمیـبـیـنم

بدور سفـره تـاراج گـرگـها جمعند
چپـاولی که بـدور زمـان نمیـبـیـنم

بدیل جنگ نهاوند بین به رای العین
که بحر اینهمه غم را کران نمیـبـیـنم

حضورغم به فراوانی سکوت چه گفت
که داد رفته بـبـاد و بـیان نمیـبـیـنم

بـپای خـیز و بـه ذیل آر کاخ استـبداد
که جز قیام تو ره در میان نمیـبـیـنم

هـمیشه بـعد زمسـتان بـهار میآید
تناسبی به ازاین درجـهان نمیبینم

مرا بشـارتی دهـد امیـد سـبز آئـیـنـه

که در طـلیـعه فـردا خـزان نمیـبـیـنم


(خسرو (آئینه

هیچ نظری موجود نیست: