۱۳۹۳ آبان ۲۸, چهارشنبه

آئینه باش




آئینه باش
آئینه باش تا همچونور، بسرائی تو مهر را
فریاد من شوی و بخوانی سپهر را
دیدار تازه را
در کوچه های شهر
یا بر حقارت دیوارهای شب
از یمن جاری سیل ستارگان
با مژده بهار
آواز سر کنی
آیینه باش، تا ناله های مادر فرزند مرده را
آن دل به عشق رهائی سپرده را
آنکس که بوسه تلخی بیادگار
زد بر تناب دار
در پیچ خواب ساحر مست از شراب خون
کابوس خشم را
تا قله هراس و ندامت سفر دهی
من کم شدم
آئینه باش تا که ز من بیشتر شوی

خسرو (آئینه)

هیچ نظری موجود نیست: