سروده ای از خسرو (آئینه)
مشکوکم
من بدنیا و باین کون و مکان مشکوکم
من بچرخیدنِ این چرخ زمان مشکوکم
از وطن دورم و آوازِ وطن میشنوم
من باآوازهِ
این طبل زنان مشکوکم
سینه چاکی، سخن از عشق به میهن گوید
من بآن سینه و آن طرز بیان مشکوکم
همه در
تهمت فحاشی و شر متحدیم
من به همبستگیِ این همگان مشکوکم
دیدن خفت و خاموش نشستن تا کی ؟
من باین ملت بی چشم و زبان مشکوکم
مرگ بهتر بود از زندگی در ذلت
من به اجسادِ یقین کردهِ به جان مشکوکم
شاکی از آینه هستم که مرا پیر نمود
من به آئینه و این پیرِ جوان مشکوکم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر