۱۳۸۹ اردیبهشت ۵, یکشنبه

فتح باغ


فتح باغ
{چامه ای عاشقانه از خسرو (آئینه)}
نار پستانهای گرم و عاجی اش را
با سرانگشتم چشیدم
قلعه جادوگر اوج هوس را بر فراز قله لذّت مکیدم
نرم نرمک قلّه ها را فتح کردم با لبانم
آنگه از آنجا بنرمی در ره بستر خزیدم
تا فرود آیم به بستر
در نشیبی از تلاقی دو زیبائی رسیدم
وندرآن بستر که رود عشق جاری بود
گاهی آرمیدم
== === ===
آن بلورین پنجه مُوزون چه مُوزون در شب خود چنگ میزد
با صدای چنگ شب، ساز دلش، در گوش من آهنگ میزد
آری آری چنگ میزد
در دل شب چنگ را فرسنک تا فرسنگ میزد
شب نیآرامید و هر سو در بدر شد
از میانش ناز خورشید بناگوشی هوس زا جلوه گر شد
شب همه آشفته شد , خورشید پیدا شد سحر شد
وین عجب پیدا همی در خاور و در باختر شد
در میان مهرها لبخندها چون زیور قرص قمر شد
هر نگاه چشم من همچون پرستوئی اسیر این ثمر شد
لانه لبهای خندانش همآغوش پرستوئی دگر شد
التهاب قلبها از پیشترها بیشتر شد
= == ==
باغ رستنهای زیبا بود و فصل باغبانی
آسمان پیکرم در انتظار همچو آنی
خون به رگها میدوید و گرم میشد هر زمانی
آسمان شد بر فزاز باغ سرخ و ارغوانی
باغ زیر آسمان چون قلّه آتشفشانی
دستهای باغ چون قوس و قزح گشته کمانی
شرجی مطبوع می پیچید اندر هر کرانی
سهمگین طوفان نوحی بود و مرغی در میانی
زین طپش ها باغ زیر آسمان تخت روانی
ملتهب میگشت و بر خود می طپید از هر تکانی
مرغ طوفانی میان باغ، سر در خلوت گرم آشیانی
آسمان سوی زمین آمد ، زمین شد آسمانی
شد زمین باغ پر جوش خروش از این معانی
قطره قطره زآسمان باران چکید از ناودانی
خاطرات لحظه ها در لوح دل شد جاودانی
نرم نرمک چشمها سنگین شد از این خسته جانی

هیچ نظری موجود نیست: