۱۳۸۸ شهریور ۲, دوشنبه

آرزوها






آرزوها
آزادگی ز بند تن و جانم آرزوست
در عرش قدس فرصت جولانم آرزوست
رستن ز بیم و وحشت این لحظه های عمر
آسایشی از اینهمه حرمانم آرزوست
دراین برودت شب دم کرده خزان
سکر هوای پاک بهارانم آرزوست
با هر کسی که مهر نمودم مرا شکست
با ناکسان محبت و پیمانم آرزوست
اکنون که پتک عمر چو ریماهنم بسود
سختی پر صلابت سندانم آرزوست
در ظلمت سراچه تقدیر گم شدیم
پیدائی فروغ فروزانم آرزوست
تا بوده زندگی ثمرش درد بود و رنج
زین تلخ میوه شهد فراوا نم آرزوست
بنیان هستی از ثمر عشق جان گرفت
از این ثمر شقایق سوزانم آرزویت
در عشق جلوه های حقیقت مصور است
در این نظار ه جلوه جانانم آرزوست
دستم نمیرسد که شوم همطراز یار
در اشتیاق دیدنش امکانم آرزوست
فصل مراد در طلب و شوق عشق چیست؟
یک آرزوی دور که من آنم آرزوست
عاری نمیشود دل آئینه از نیاز
آری نمیشود که من اینسانم آرزوست
خسرو (آئینه)

هیچ نظری موجود نیست: