سروده
ای از خسرو (آئینه)
آئینه
ام
آئینه ام، صفای دل و چشم و دیده ام
چون روی آفتابم و رنگ سپیده ام
ایثار و مهـر در دل من شـعله میزند
از اعتبار عشـق به اینجا رسیده ام
با دشـمنان تحمل زنگار
میکنم
با دوسـتان زمرد صیغل کشیده ام
معـنای روشـن پژواکِ خوب و بد
تفصیر نقش صادق صدها پدیده ام
در قلب دوست شعله عشقی زبانه کش
در چشم خصم زخمه خاری خلیده ام
نازک دلـم ولیک بلند آشـیانه ام
زندانِ من، شکسته و بندش دریده ام
پشـتم سیه، چون آیـنهِ روی ناکسـم
رویم سپید، چون غم خوبان خریده ام
خورشید میفروشم و شب گریه میکنم
من از سـرای
تا به ثـریا رسـیده ام
هـم دردها کشـیده و هم بار دیگران
زخم زبان شنیده و تلخی چشیده ام
از آیـنه گله مـکن ای آشـنای من
گر نقش آشـنا بدرسـتی کشـیده ام
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر